رفتن تو نمي تونه مرگ اين خاطره ها شه
بذار بين ما هميشه يه نفس فاصله باشه
رفتن تو نمي تونه تو رو از دلم بگيره
تو به هر راهي که ميري پاي من سمت تو ميره
سهم من از تو همين بود : پاي عشق تو بشينم
تو چه باشي چه نباشي من ............

من پذيرفتم شكست خويش را
پندهاي عقل دور انديش را
من پذيرفتم كه عشق افسانه است
اين دل درد آسا ديوانه است
ميروم شايد فراموشت كنم
با فراموشي هم آغوشت كنم
ميروم از رفتن من شاد باش
از عذاب ديدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر از من ميروي
آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهاي سرد را !!!!
هنوز هم فراموشت نکرده ام
با اينکه فراموش شده ام
هنوز هم صدايت را مي شنوم
با اينکه صدايم نکرده اي
هنوز هم همه جا مي بينمت
با اينکه به ديدنم نيامده اي
هنوز هم با عشق تو پا برجام
با اينکه خودت را زير بار عشق ديگري شکسته اي
هنوز هم همانقدر مقدس دوست مي دارمت
با اينکه زندگي خود را به تباهي کشانده اي
هنوز هم چشماني به اشتياق نگاهت منتظرند
با اينکه چشم به چشم ديگري دوخته اي
هنوز هم دلواپس دل نگراني هاي توام
با اينکه از همه آدما بريده اي
هنوز هم نمي توانم گرد غم را روي صورتت تحمل کنم
با اين که شنيدم خودت را باخته اي
هنوز هم دوست دارم شانه ام تکيه گاهي براي شانه ات باشد
با اينکه شانه هايم زير بار اين عشق شکسته است
هنوز هم از اميد حرف مي زنم
با اينکه تو از زندگي خداحافظي کرده اي
هنوز هم نمي دانم دست سرنوشت چرا گره دوستي ما را گسست
با اين همه مي دانم:
من هنوز به تو ایمان دارم و تو ........
دلم براي شنيدن صدايت تنگ شده.
براي ديدنت...
ديشب در خواب منتظر آمدنت بودم ،
اما به خوابم هم نيامدي و درد انتظار را در خواب هم حس كردم...

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم
حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند.
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند
نه آن گونه که می خواهم باشند.
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که
من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم
هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد.
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست
نمی تواند با دیگران مهربان باشد.....
تو كه رفتي همه چي تموم شده خنده اين روزا برام حروم شده
به زبون نياورديم ولي قرارمون اين شد که هميشه در ياد هم باشيم ؛
به زبون نياورديم ولي به هم قول داديم براي هم پشت محکمي باشيم ؛
به زبون نياورديم ولي عهد کرديم که با هم مثل يه آينه باشيم اينقدر صاف که بشه زشتي ها و زيباييهامونو توي دل هم ببينيم ؛
به زبون نياورديم ولي قسم خورديم که از هم جز به هم پناه نبريم؛
به زبون نياورديم ولي تصميم گرفتيم با هم کامل بشيم ؛
به زبون نياورديم ولي خواستيم به همديگه آرامش هديه کنيم ؛
به زبون نياورديم ولي از خدا خواستيم توي اين دوستي به ما کمک کنه ؛
به زبون نياورديم ولي با نگاه همه چيزهارو به هم گفتيم .
تا اينکه يه روز اومدي به زبون آوردي که بايد برم ؛ به زبون آوردم که چرا ؟
به زبون آوردي که بايد بدون من زندگي کني ؛ به زبون آوردم سخته
به زبون آوردي که قرارمون اين بود که در ياد هم باشيم ؛ به زبون آوردم که مگه
ميشه به يادت نبود
به زبون آوردي که قول دادي محکم باشي ؛ به زبون آوردم که بدون تکيه گاه نميشه محکم بود
به زبون آوردي که ديگه نميشه . ديگه وقتشه از هم دور بشيم ؛ به زبون آوردم که
هيچ وقت يادت از من دور نميشه
به زبون آوردي که موافقي که همه چيز تموم شه ؛ به زبون آوردم که اگه تو ميخواي من چيکاره ام
به زبون آوردي بعد از من چيکار ميکني ؛ به زبون آوردم که زندگي ميکنم با همه چيزهاي خوبي که برام گذاشتي
نگات کردم ؛ نگام کردي
سکوت کردم ؛ سکوت کردي
لبخند زدم ؛ لبخند زدي
گفتي پس برم ؟
هيچي نگفتم
گفتي حرفي نداري ؛ نميخواي چيزي بگي . حرف آخر ؟
گفتم دوستت دارم .
گفتم تو چي حرفي نداري ؟
هيچي نگفتي
گفتم دوستم داري ؟
گفتي نه .
لحظه آخر بود . هردو ساکت . هردو مات و هردو در انتظار ...
با نگاهم پرسيدم : همين ؟ و تو زير لب زمزمه کردي اين رسم روزگاره .
هردو يک نفس عميق کشيديم تا بگيم ميتونيم . تا بگيم محکميم . دستامون، نگاهمون و راهمون از هم جدا شد و خلاف جهت هم قدم برداشتيم...
نگاهم برگشت تا کاسه چشمم آب بريزه پشت پات و نميدونستم که چشماي تو هم خيس شده بودندوقتي که تو هم همون دم برگشتي تا رفتن منو به باور بشيني
و تازه فهميديم ما با هم و براي هم گريه کرده بوديم ...
خداحافظ عشق من