یه وقتا هست وقتی می خوای یه مطلبی رو بنویسی یا بیان بکنی بارها با خودت دو دو تا چهار تا می کنی که بگی یا نگی. صلاح در نوشتن و گفتنش هست یا در کِتمان و مخفی نگه داشتنش. اما آخر سر میگی میگم، هر چه بادا باد ...
الان می خوام یه رمزی رو بهتون بگم. یه چیزی که شبیه به اون آرزوی شخصی تا حالا به کسی نگفته بودم/
همه ی ما آدما روی یه چیزایی حساس هستیم و روی برخی مسائل از خودمون نقطه ضعف نشون می دیم. دیدید با ناخن که داری یه تیکه کاغذ تا می زنی یک عده ای بدشون میاد یا اسم یه غذایی رو که میاری طرف مقابلت واکنش نشون میده. بیشتر ماها این مدلی هستیم و اگر بگردیم در زوایای پنهان مغزی و روحیمون می تونیم این مدل چیزارو پیدا کنیم.
یه سری آدما هستن که روی ناموس و خواهر و بردار و مادرشون خیلی حساس و غیرتی هستن. تا اسم خواهرش میاد توی دهنت فوری چپ چپ بهت نگاه میکن؛ نمی دونم این اسمش نقطه ضعف هست یا همون حساسیت. در اینکه چنین چیزی باید باشه شکی نیست اما نمی دونی وقتی در مقابل شخص مورد نظر دست روی چنین موضوعی می ذاری چی در موردت فکر میکن و می خواد چه واکنشی نشون بده.
دیدی بعضی آدما هی دائماً میرن کربلا و مشهد؟
خیلی وقته به فرمولش دست پیدا کردم!
یه بار که رفتی حرم، وقتی خواستی بیای بیرون و روز و ساعت و دقیقه آخر زیارتت بود، برگرد سمت ضریح و به امامت بگو «آقا جان، من با شما خداحافظی نمی کنم که دوباره من رو بطلبی. می ذارم زیارت نامه ام باز باشه و با دست خودم نمی بندمش. آقا جان! از شما هم هیچی نمی خوام* نه زن، نه بچه، نه مال و اموال و قبولی توی کنکور، همین قدر که من رو به عنوان زائر، مُحب و شیعه خودتون بدونید برام کافیه، فقط تورو به جان مادرت زهرا قسم میدم دوباره من رو به زیارتت بطلبی»
همینُ که گفتی میای بیرون، دیگه هیچی نمیخواد بگی ...
مطمئن باش زیارت بعدیت از همون لحظه امضا شد که فلان روز و فلان ساعت بری دوباره به پابوسی.
* یه وقت رفتی حرم امام حسین و حضرت عباس به یاد قرض و بدهکاری و زن و بچه ات نیفتی ها! اون کسی که تو ازش مال دنیا میخوای الان سر در بدن نداره. یه وقت وانیسی توی حرم برای حاجاتت مسخره بازی دربیاری! حالیت باشه امامت سر در بدن نداره و عریان رها شده یعنی چی ...